دینهای مختلف با هم رفیق شدند. یک از آن ها عیسوی ، یک یهودی و دیگری مسلمان بود . زمانی تصمیم به مسافرت گرفتند و شب را در محلی ماندند.برای صبح خود مقداری خوراک تهیه کردند و شب با همدیگر وعده گذاشتند که هرکس بهترین خواب را دید غذا متعلق به اوست و دیگران باید مطیع او باشند و تا او غذا نخورد و سیر نگردد دیگران دست دراز نکنند. با این شرط هرسه نفر به خواب رفتند.
صبح که آنها برخاستند، مرد یهودی گفت: من دیشب حضرت موسی (ع) را در خواب دیدم و به من گفت: چون تو یهودی خوبی هستی اجازه داری که با من به کوه طور بیایی و شاهد کلام گفتن من با خدا باشی و من اطاعت کردم و بااین وصف، مقام من برتر از مقام موسی است. مخصوصاً زمانی که به من فرمودند: اگر در زمان من بودی تو رابه جای برادرم (هارون) انتخاب میکردم و الحق تو شایسته این مقام
میباشی و بنابراین، خوابی که دیده ام صاحب مقامات عالی هستم واین غذا متعلق به من است.
مرد عیسوی گفت: من خوابی دیده ام که از خواب تو مهمتر است و اینکه حضرت عیسی را درخواب دیدم و آن بزرگوار به من فرمودند: تا چند روز دیگر تو را به آسمان چهارم و معراج خواهم برد و از مقام فرشتگان هم بالاتر خواهی رفت و سفارش تو رابه همه اهل ملکوت خواهم کرد وحضرت عیسی به گفته خود عمل کرد و مرا به آسمانها برد ومقامات زیادی را به من نشان داد و حتّی به من فرمود که اسرار زنده کردن مرده را به او خواهم آموخت و با این وصف غذا متعلق به من است و نه دیگری.
نوبت به مرد مسلمان شد. او گفت: من دیشب پیامبرم حضرت محمد (ص) را در خواب دیدم. او به محض دیدن من فرمود که: ما سفارش کرده ایم که برای مسلمان پسندیده نیست با داشتن غذا در شب گرسنه بخوابد. پس برخیز و آن غذا را بخور.من هم سریع از خواب برخاستم و بدون چون وچرا فرمان پیامبر را اجرا کردم و غذا را خوردم و دقیقاً به خوابی که دیدم عمل نمودم. امیدوارم که شما به خوابهای خوبتان برسید.